سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طلبگی و دنیای عشق

نظر

شده به دنبال چیزی یا گرفتن چیزی از خونه خارج شی؟
اما وقتی می ری بیرون زرق و برق بازار  حواست رو پرت می کنه
و وقتی بر می گردی می بینی همه چی گرفتی جز اون چیزی که واسش رفته بودی بیرون..یادت رفت اونو بخری!!!
دنیای ما ادم ها هم همینطوری ...
خیلی وقتا یادمون می ره واسه چی اومدیم
اینقدر رنگای دنیا ما رو رنگی کرده
اینقدر غصه های دنیا ما رو غمگین می کنه
اونقدر غرق شادی می شیم و ...
که یادمون می ره واسه چی اومدیم به این بازار
بزرگان گفتند دنیا بازاری است..


و در جای دیگر فرمودند ..بازار محل شیطان است
و گفته اند بهره خود را از دنیا فراموش مکن!!
پس یادت باشه تو این بازار دنیا یادت نره واسه چی اومدی
اومدی که خودتو بشناسی ...راستی خودتو میشناسی؟
×××××××××××××××××××××××
بهار هم در حال آمدن است
یکسال دیگر هم گذشت
و آقا نیامدی....
السلام علیک یا ربیع الانام
سلام بر بهار مردم
شاید این جمعه بیاید شاید...!؟
دوستان التماس دعا
عیدتون مبارک.انشاالله سال ظهور اقا مون باشه


نظر

خیلی وقت بود اینطرفا نیومده بودم ها...
یادم رفت ..سلام ...چقدر خلوت شده!!
خب چه خبرا...خوش می گذره انشاالله..جای همه دوستان خالی چند وقتی هم رفته بودیم جنوب
نائب الزیاره هم بودیم
خب بگذریم بریم سر بحث خودمون..
بعضی وقت ها یه چیزایی تو این جامعه می بینی که یهو باید یه تکونی به خودت بدی و بگی:
 ایست!

سرعت را کم کنید... اینجا دنیاست!
اگه تو زندگی واسه خودت سرعت گیر نزاری ها...سرعتت می ره بالا هواستم نیست ..یه وقت ترمزتم می بره ...
اون وقت که....
البته  خیلی وقتام ما خودمون یه پا پلیسم! قانوم وضع می کنیم...
یه بزرگی فرمودند :می خواهید زیانکارترین مردم رو بشناسید؟آنهایی هستند که که به کار باطل مشغولند و فکر می کنند کار نیک انجام میدهند!!
خیلی وحشتناکه ها...خیلی باید ترسید
بعضی وقتام نمونه هاشو می بینی
یه نمونش پاکیستهان .؟!

همونایی که فکر می کنن بچه مذهبین اما اینقدر با نامحرم راحت صحبت می کنند وقتی هم که می گی بابا ...
می گه مثل خواهرمه...جای برادرمه
دههه بابا از کوزه همان تراود که در اوست!!!!!!
خلاصه موندیم با این پاکیست هایی که می گن دل باید پاک باشه!!
 خدایا عاقبت ما رو ختم به خیر بفرما


یادمه تو دوران دبیرستان و بعدش خیلی ها میگفتن کتاب کیمیا گر خیلی قشنگه حتما بخونش
منم گفتم باشه دو سه بارم که رفتیم نمایشگاه قسمت نشد!


تا این چند روز پیش تو یه جلسه ای ..در مورد عرفان های نوظهور آمریکایی سخنران تو قسمت بندی گفت عرفان کوئیلو!!
منم ذهنم سریع رفت سمت کیمیا گر! حدسم بله درست بود.خودش بود و اینکه تو کتاباش که همشونم رمان و داستانه
خیلی زیبا و غیر محسوس طرز فکرا خودشو به مخاطب انتقال میده! البته ماجراش زیاده که  اینجا رو ببنید بد نیس
جا داره تشکر کنیم از مسئولین فرهنگی ! چه راحت هر کتابی نشر پیدا می کنه!
کتابای وهابیت هم که غوغا می کنه ..با اسم های خیلی قشنگ .یکی از کتابای که تبلیغ وهابیت هست : حرف های ناگفته اهل بیت
تبلیغ وهابیتم هم بماند در یه بحث مفصل .کتاباشم معرفی می کنم (خیلی مراقب باشید)
 یک بزرگواری می گفت زمان قبل انقلاب  تو روزنامه خونده 70 نفر دختر و پسر خودکشی کرده بودند البته طی یه مدتی نه همه با هم
که بعد مشخص شد به خاطر خوندن کتابای صادق هدایت بود که پوچگرایی رو بازم به طور نامحسوس و در قالب داستان به خورد خواننده میده
کتابای ایشونو هم دوباره به صورت مجموعه آثار تجدید چاپ کردن! مبارکه به سلامتی!
مسئولین فرهنگی  اگه زحمتی نیست  به فکر باشید...طلبه ها با شماهام هستم!!از نوع حوزویش و غیر حوزویش


نظر

فردا  دوشنبه مصادف با 29 محرم الحرام سالروز ورود اسرای کربلا به شام:

پشت سر فریبگاه فتنه خیز کوفه است
و پیش رو شهر شوم شام
پشت سر خستگی و فرسودگی است و پیش رو التهاب و اضطراب
کاش کوفه نقطه ختم مصیبت بود ..کاش شهری به نام شام در عالم وجود نداشت
کاروان در پشت دروازه شهر ایستاده
زنی پرس و جو کنان خودش را به تو می رساند و پسر جوانی  که همراه اوست کمی دور تر می ایستد
زن به تو سلام می کند و می گوید: من زینبه هستم آمده ام برای خانمم خبر ببرم شهر شلوغ است و ما نمی دانیم چرا ..گفتند اسر اورده اند
شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید؟

                         

و تو سوال می کنی خانمت کیست؟
می گوید اسمش حمیده است از طایفه بنی هاشم ،ان هم پسر اوست
تو می گویی حمیده را می شناسم سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم
دختر امیرالمونین، علی بن ابیطالب و آن سرها که بر نیزه هاست
سر برادران و برادرزادگان من است بگو که..
پیش ازآنکه کلامت به پایان برسد کنیز از شنیدن خبر بی هوش بر زمین می افتد
سر بلند می کنی جوان را می بینی که گریان و بر سر زنان می گریزد
به زحمت پایین میای و سر کنیز را به اغوش می گیری اما گویی سالهاست که مرده
صدای فریاد و شیون توجهت را جلب می کند

     زنی را می بینی ...

نظر

سلام
امروز نمیخوام حاشیه برم
یه چیزی  از بچگی ذهنمو مشغول کرده...تازه بعد عاشورا مصیبت اهل بیت شروع میشه البته عزاداری قبل عاشورا هم یه فلسفه ای داره از جمله (شیخ جعفر شوشتری می فرماید علت عزاداری های قبل از محرم و شدت اونها برای اینه که بگیم ما نمی خواهیم حادثه عاشورا اتفاق بیفته)
اما انگاری کار ماها برعکسه..عاشورا که شروع میشه ..عزاداری ها هم تموم میشه؟
محرم و صفر ماه عزای اهل بیت هست حالا نه اینکه دیگه همه چی تعطیل اما لا اقل...
اولین خطاب من هم صدا و سیماست چه باید گفت جز اینکه هنوز محرم تمام نشده ...
رقیه این روز ها بهانه پدر می گیرد...و زینبی اگر می خواست به حرم رسول ا.. برود برادران جمع می شدند تا مبادا تنها رود و نامحرمان او را ببنید  و امروز اسیر دست نامحرمان...  
کاروان اسرا تا چند روز دیگر راهی شام می شود
همان جایی که امام از مصیبت و سختی ان فرمود الشام الشام الشام...

 


نظر

صدای زنگ قافله به گوش می رسد ..گوش کن..
محرمی دگر از راه می رسد... به هوش باش!
حاجی در راه است .حاجیانی که خود قربانی این حج عظیم  اند.
صدای گریه اصغر به گوش می رسد.. کوچکترین حاجی این کاروان
که از زمزم گلوی او..زمزم هایی جوشان در دل عاشقان پدید امده است
کاش می شد که نیایند... اما نه .. این همان چیزیست که خدا می خواهد و همان رازی که خدا می داند
و حسین خود را تسلیما لامرک کرده است
در و دیوار  شهر هم رنگ دگری می گیرد ..رنگ سیاه ..رنگی که داغ دلها را تازه می کند از ان مصیبت بزرگ

               _____________________________________________________________  
یا حسین
نامت که می آید غمی بزرگ قلبم را در بر می گیرد
این چه رازیست که در تمام تاریخ به چشم می خورد که چشم ها با نامت گریان می شود و دل ها بی قرار عشقت
یادم می آید که گفته اند:کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
و من... در این صحرای کربلا در کدامین نقطه ایستاده ام؟؟؟
در این روزها که عاشوراست ...
من حسینی ام یا که در صف یزدیان!!!
نمی دانم ندای حسین زمانه را که فراخوانده هل من ناصر ینصرنی؟
لبیک گفته ام یا که فقط نظاره کرده ام یاری کرده ام یا که  خاری هم بودم
امروز عاشوراست... هر روز عاشوراست تا حسین زمانه ظهور کند
و بنگر در کدامین دسته بوده ای و خواهی بود
همیشه حسینی بوده ای؟ یا گاهی هم به یزیدیان پیوند خوردی؟
  


نظر

بعد از مباحثه و قرائت قرآن برای شروع کلاسا
بهمون خبر دادن که عیدی غدیرتون از راه رسیده
واون خبر ثبت نام برای عمره طلبگی بود
قرار شد بعد ساعت  درسی بچه ها بمونن و قرعه کشی بشه
سهمیه حوزه ما 4 نفر بود و ثبت نامی ها 40 نفر
ساعت اخر بود هر کی یه حال و هوایی داشت بچه های ثبت نامی و دوستاشون تو سالن جمع شده بودن تا قرعه کشی انجام بشه
تو اون حال و هوا نوای اللهم لبیک که از گوشی یکی از بچه ها پخش می شد حال و هوای همه مون رو عوض کرد
فقط صحبت از رفتن بود وعشق
یکی از دوستان گفت نه قسمته نه حکمت بلکه دعوته
تا یار که را خواهد و لطفش به که باشد
دلا تو هوا و ولا بود
عمره طلبگی یه چی دیگست یه حال و هوای عجیبی داره
اینو همه ی اونایی که رفته بودن می گفتن اگر نمی گفتن هم می شد فهمید
خلاصه... بعضی ها هم دست به دعا برده بودن
یکی از همکلاسی هم که گفت من میرم(به خاطر بچش) فکرم نمی کنم اسمم در بیاد
دل تو دلمون نبود

                      
بعضی ها هم دم دفتر ایستاده بودن
طنین اللهم لبیک حال عجیبی به بچه ها داده بود
بالاخره اومدن..دلا به تپش افتاده بود و چشم ها منتظر باریدن
دو روز دیگه عیده ...یعنی اقا عیدیمونو میده؟
بعد از صحبت و ذکر حدیث د مورد حج بالاخره قرعه کشی انجام شد
نفر اول .....نفر دوم.... نفر سوم ... نفر چهارم
اشک همه جاری شده بود
دعوت شده ها معلوم شدند
و ناله ی شوقشون .. چشم همه رو بارونی کرده بود
 ....

یه چیز دیگه هم بگم از اعمال عید غدیر خوندن دعای ندبست؟چرا؟ مگه بزرگترین عید نیست پس چرا ندبه بخونیم؟